جدول جو
جدول جو

معنی خلیده دل - جستجوی لغت در جدول جو

خلیده دل(خَ دَ / دِ دِ)
مجروح دل. کنایه از دلشکسته:
بکوه و بصحرا نهادند روی
همی شد خلیده دل و راه جوی.
فردوسی.
وز آنجا بجیحون نهادند روی
خلیده دل و با غم و گفتگوی.
فردوسی.
همیشه خلیده دل و راه جوی
ز لشکر سوی دژ نهادند روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ دَ / دِ رُ)
صورت خراشیده سوک و نوحه را:
زن گازر از درد کودک نوان
خلیده رخان تیره گشته روان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دِ)
متعجب. متحیر. حیران. گیج:
زکردار آن چرخ بازوگسل
خبر یافت ضحاک و شد خیره دل.
اسدی.
ببد خیره دل پهلوان زان شگفت
بپرسیدش و ساز رفتن گرفت.
اسدی.
بهو خیره دل ماند از بس شگفت
گه انگشت و گه لب بدندان گرفت.
اسدی.
، ناراحت. بدبخت. سرگشته:
بود خیره دل سال و مه مرد آز
کفش بسته همواره و چشم باز.
اسدی.
بماندند از او خیره دل هرکسی
بدان هر زمان آفرینش بسی.
اسدی.
شده خیره دل پهلوان زمین
همی خواند بر بوم هند آفرین.
اسدی.
سپهدار شد خیره دل کان شنید
همی گفت کس زور از اینسان ندید.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیره دل
تصویر خیره دل
متحیر، حیران
فرهنگ لغت هوشیار